جدول جو
جدول جو

معنی تراش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تراش کردن
(دَ)
عبارت از آن است که مانند چیزی که خواسته باشند بسازند و آن چیز که ساخته شود، بعینه مانند منقول عنه گردد. (آنندراج) ، تراش کردن درخت، بریدن شاخه های زاید آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تراشیدن ریش. (ایضاً) ، تراشیدن. برداشتن از روی چیزی با آلتی برنده. (ایضاً) :
بقوت تو من از جملۀ بنی آدم
تراش کردم چیزی چو کفشگر ز ادیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراز کردن
تصویر تراز کردن
معلوم کردن پستی و بلندی سطح چیزی به وسیلۀ تراز، هموار ساختن و برابر کردن پستی و بلندی سطح زمین یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ وَ دَ)
قی کردن. بالا آوردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هراش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بُ دَ)
کوشش کردن. جهد کردن. کوشیدن. سعی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب.
شهپر طاووس را آخر مگس ران می کنند
چون خودآرایان تلاش جامۀ رنگین مکن.
صائب (از آنندراج).
رسید نشئه بحدی که بهر دیدن تو
کنم تلاش که مهتاب را نگهدارم.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
تلاش تازگیی کن برای شاهدمعنی
که بهر زن چو جوانی کجاست زیور دیگر.
قزوینی (ایضاً).
، معارضه کردن. درآویختن:
سحر که جوهر شمشیر ناله فاش کنم
چو مهر یک تنه با عالمی تلاش کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
هموار و مستوی کردن چیزی، قرار دادن تراز در آخر حساب. بالانسه. (فرهنگستان). معادل کردن دو ستون دخل و خرج در دفاتر حساب، اعم از دفاتر بانکی یا بازرگانی، نقش و نگار کردن:
گهی ز میغ زند بر مه دوهفته رقم
گهی ز مشک کند بر گل بنفشه تراز.
قطران (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چکیدن. تراویدن:
نیست در دست سبوی من عنان اختیار
راز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار.
صائب (از بهار عجم) (از آنندراج).
از خرامت بس که کیفیت تراوش می کند
نقش با رطل گران می گردد از رفتار تو.
صائب (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هراش کردن
تصویر هراش کردن
قی کردن استفراغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی، هموار کردن سطح زمین مسطح ساختن زمین یا چیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراز کردن
تصویر تراز کردن
((~. کَ دَ))
تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی و برطرف کردن آن
فرهنگ فارسی معین
هم سطح کردن، هموار ساختن، متعادل کردن، میزان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
لمحاولةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
Sour
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
Attempt, Endeavor, Hustle, Strive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
tenter, s'efforcer, se précipiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
시도하다 , 노력하다 , 서두르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
کوشش کرنا , جلدی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
চেষ্টা করা , চেষ্টা করা , তাড়াতাড়ি করা , চেষ্টা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
jaribu, kujitahidi, haraka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
denemek, çabalamak, acele etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
mencoba, berusaha, terburu-buru, berjuang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
試みる , 努力する , 慌てる , 努力する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
לנסות , לשאוף , להתרוצץ , לשאוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
प्रयास करना , जल्दी करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
พยายาม , รีบ , พยายาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
proberen, zich inspannen, haasten, streven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
intentar, esforzarse, apresurarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
tentare, sforzarsi, sbrigarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
tentar, esforçar, apressar, esforçar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
尝试 , 努力 , 忙碌
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
próbować, starać się, spieszyć się, dążyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
намагатися , докладати зусилля , поспішати , прагнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
versuchen, sich bemühen, sich beeilen, streben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
пытаться , прилагать усилия , суетиться , стремиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترش کردن
تصویر ترش کردن
кислить
دیکشنری فارسی به روسی